رابطه کنشگر و سیستم اجتماعی
رابطه بین کنشگر و سیستم اجتماعی یکی از مباحث بنیادینی است که نظریه سیستمهای اجتماعی میبایست موضع خود را پیرامون آن مشخص نماید. مواضع گوناگونی نسبت به این موضوع بیان شده است که میتوان آنها را بر روی طیفی از اهمیت و تعیین کنندگی تام و تمام کنشگر تا اهمیت و تعیین کنندگی کامل سیستم اجتماعی و مواضع میانهای مبنی بر وجود رابطه ای تعاملی بین این دو تقسیم بندی نمود.
گرچه نظریه سیستمهای متعارف و مطرح در علوم اجتماعی را میتوان متعلق به دیدگاهی دانست که قائل به برتری ساختار بر کنشگر میباشد اما قرائت ارائه شده از سیستمهای اجتماعی در این وبلاگ، پیش از ورود به این بحث و اولویت دادن به کنشگر یا سیستم اجتماعی و یا حکم دادن به وجود رابطه ای تعاملی بین این دو، با در نظر گرفتن تحلیل وابسته به مسیر، پرسش دیگری را مقدم بر آن پرسش به این شرح مطرح مینماید که: کنشگر یا سیستم اجتماعی در چه زمانی؟
در علوم مهندسی به هنگام ساخت یک سیستم در مرحله طراحی، طراح از آزادی عمل فراوانی برخوردار است، اما به محض اتمام فرایند طراحی و آغاز به کار سیستم، طراح تا زمانی که بواسطه محدودیتهای موجود دست به ایجاد اصلاحاتی در سیستم مدنظر نزند؛ ناگزیر به استفاده از سیستم در چارچوب محدودیتهای آن میباشد. در قلمرو اجتماعی نیز بسته به آنکه در مراحل اولیه بنیانگذاری یک سیستم، در مراحل میانی عمر یک سیستم اجتماعی که از بنیانگذاری آن سالها میگذرد و یا در زمانی باشیم که سیستم اجتماعی به شدت از سوی پیچیدگیهای محیطی تحت فشار قرار گرفته است به این پرسش، میتوان پاسخهای گوناگونی داد. به عبارتی نمیتوان در کل و بدون توجه به موقعیت زمانی، حکم به اولویت و برتری کنشگر، سیستم اجتماعی و یا تعامل بین این دو داد. در مراحل اولیه طراحی و بنیانگذاری یک سیستم اجتماعی – چه در سطح خرد و چه در سطح کلان- کنشگر دارای قدرتی بیش از سیستم میباشد، البته باید توجه داشت که در این مرحله نیز تمامی کنشگران از قدرتی یکسان برخودار نبوده و توان اثرگذاری آنها ربط وثیقی با میزان بهرهمندی آنها از منابع مختلف از قبیل پول، قدرت و شخصیت کاریزماتیک دارد. اما در شرایطی که سیستم اجتماعی از مرحله طراحی عبور کرد و از یک سیستم تصور شده به یک سیستم وضع شده تغییر حالت داد و تا حدودی بواسطه گذر زمان قوام یافت و یا در مراحل نهایی تبدیل به یک نهاد اجتماعی شد، اندک اندک به منزله واقعیتی بیرونی ظاهر شده و از قدرتی مستقل از کنشگران و فراتر از آنان بهرهمند میگردد. اما رابطه کنشگر و سیستم اجتماعی به این دو بازه زمانی محدود نمیشود، بازه سومی نیز وجود دارد که رابطه بین کنشگر و سیستم میبایست در آن مورد توجه قرار گیرد. در بازه سوم که سیستم اجتماعی بواسطه عدم تطابق با محیط بیرونی، ناتوانی در پاسخگویی به پیچیدگیهای محیطی، واگذاری بخشی از کارکردهای خود به سیستمهای دیگر و یا بلا موضوع شدن نیازهای اولیهای که در بدو تاسیس سبب شکلگیری آن شده، دچار ضعف شده است، رفته رفته بر اهمیت کنشگران افزوده شده و یکبار دیگر کنشگران به نسبت بهرهمندیشان از منابع گوناگون، در برابر سیستم قدرت میگیرند.
مطالب فوق را میتوان به وضوح در انقلابهای اجتماعی که یکی از نقاط عطف در فرو شکستن یک سیستم اجتماعی کلان و بنیانگذاری سیستم اجتماعی کلان دیگری میباشد مشاهده نمود.
در مرحله نخست انقلاب، یک سیستم اجتماعی به دلیل عدم توانایی در پاسخگویی به نیازها و یا انطباق با پیچیدگیهای روزافزون محیطی دچار ضعف گردیده و کنشگرانی که منایع مختلفی در اختیار دارند و از سوی دیگر دارای منفعت در فروپاشی سیستم اجتماعی قدیمی تر و بنیانگذاری سیستم اجتماعی جدیدتری میباشند در درون سیستم اجتماعی جنبش قدرت یافته و حول هدف کنار گذاردن سیستم قدیمی متشکل شده و ساختار مییابند[1]، در این مرحله سیستم اجتماعی کلان یا با ایجاد تغییراتی در خود که به آن توانایی مواجهه بهینه با پیچیدگیهای بیرونی را میدهد و یا از طریق استفاده از قدرت خود برای سرکوب مخالفتهای شکل گرفته همچنان استمرار می یابد و یا بواسطه متراکم تر شدن قدرت کنشگران و قویتر شدن سیستم اجتماعی جنبش، دچار فروپاشی میگردد. پس از فروپاشی سیستم اجتماعی قدیمی، کنشگران و منابعی که هر یک از آنها در اختیار دارند و در درون سیستم اجتماعی جنبش ساختار یافتهاند در بنیانگذاری سیستم جدیدتر و تبدیل "سیستمهای اجتماعی تصور شده" به "سیستم های اجتماعی وضع شده" اهمیت مییابند. پس از فروپاشی سیستم پیشین، طیفی از شرایط امکان وقوع دارد که دو سر این طیف را میتوان اینگونه توصیف نمود: کشنگران با حفظ سیستم اجتماعی کلان پیشین تنها اقدام به جایگزینی و تغییر کنشگران حاضر در نقشها مینمایند؛ و یا دست به آفرینش سیستم اجتماعی نوینی میزنند که از خرده سیستمها، نقشها و روابط جدیدی تشکیل شده است. نظریه سیستمهای کنترل اجتماعی بر آن است که میزان تغییر در پاسخ خروجی سیستم کنترل اجتماعی بیشتر از آنکه به جابجایی کنشگران حاضر در نقشها ارتباط داشته باشد با میزان تغییراتی مرتبط است که در درون سیستم اجتماعی، و به صورت ویژه در کنترل کننده سیستم اجتماعی که در مباحث بعدی توضیحاتی پیرامون آن ارائه خواهد شد، صورت پذیرفته است.
پس از بنیانگذاری سیستم نوین فرایند قدرت گیری کنشگران که پس از به ضعف گراییدن سیستم قدیمی روندی رو به رشد را طی نموده بود معکوس شده و با گذر زمان، سیستم اجتماعی در مقابل کنشگران قدرت می یابد و این فرایند قدرتگیری تا زمانی که سیستم در مواجهه با پیچیدگیهای محیطی روزافزون دچار ضعف نگردد ادامه خواهد یافت.
بنابراین با توجه به مطالب فوق به پرسش اهمیت کنشگر و یا سیستم، در زمانهای مختلف و بسته به قرار گرفتن کنشگران در درون سیستمهای اجتماعی مختلف و میزان منابع گوناگونی که کنشگران در اختیار دارند میتوان پاسخهای متفاوتی داد، و پیش از ارائه هرگونه پاسخی به این پرسش می بایست وضعیت را در رابطه با متغیرهایی چون زمان، مکان، نوع سیستم اجتماعی و میزان منابعی که در اختیار کنشگر قرار دارد مشخص نمود.
در مطلب بعدی تلاش خواهد شد با در نظر داشتن مدلهای ارائه شده از سیستمهای کنترلی در مباحث پیشین، مدل سیستم کنترل حلقه بسته جامعه که در تحلیل و آسیبشناسی سیستمهای اجتماعی کلان و خرد کمک فراوانی به ما مینماید معرفی و تشریح گردد.
[1] البته باید توجه داشت که در سطح کلان در بخش اعظمی از تاریخ بشر بواسطه آنکه کنشگران، علت پاسخ سیستم را نه در نوع سیستم اجتماعی و رابطه بین اجزاء آن، بلکه در کشنگران اشغال کننده نقشها در درون سیستم جستجو میکردند؛ تنها اقدام به تغییر کنشگران مینمودند بدون آنکه تغییر در سیستم اجتماعی و رابطه بین اجزاء آن را که متغیر اصلی در پاسخ سیستم بود مدنظر داشته باشند و همین امر یکی از علل اساسی شکلگیری دورهای تاریخی در برخی کشورهای جهان است.