✍️ سجاد فتاحی
پردۀ اول
خانهای را تصور کنید که به خاطر کهنه بودن و فرسوده بودن قواعد و نظم موجود در آن، هر روز آسیب و مصیبتی بر آن وارد میشود. روزی پسر خانواده معتاد میشود؛ روزی دیگر دختر جوان خانواده به بهانۀ حفاظت از ناموس به دست برادران خود کشته میشود؛ روزی دیوارهای قدیمی خانه که بواسطۀ قدمت، اکنون ارزشی تاریخی پیدا کردهاند از آنرو که در قواعد خانه، ساکنان توجهی به ضرورت حفظ و مرمت آن ندارند ترک میخورد و فرو میریزد؛ روزی دیگر مادر خانواده که دیگر تابوتحمل این همه مصیبت را ندارد خودکشی میکند و خلاصه هر روز مصیبتی از پی مصیبتی دیگر به مبارکبادشان میآید.
داستان خانهای روی آب، یا خانه و خانوادهای در حال فروپاشی چند دههای است که دستمایۀ ساخت فیلمهایی در ایران شده است، که به نظر میرسد تمامی آنها اشاره و ارجاعی است به خانۀ همۀ ما یعنی ایران؛ خانهای که هر روز گرفتار مصیبت و رنجی تازه میشود و گرچه برخی ساکنان آن نیز به اعتیاد برادر خود، کشته شدن خواهر به دست برادران دیگر، خودکشی مادر خانواده، فروریختن دیوارهای کهن و تاریخی خانه و مصیبتهای دیگر اعتراض میکنند، اما از آنرو که به علل ریشهای و اصلی این همه مصیبت نمیاندیشند و اعتراضها و خواست تغییرشان را بر علل بنیادین به وجود آمدن وضعیت کنونی متمرکز نمیکنند، اعتراضاتشان از حد ذکر مصیبتهایی چند روزه که در پی مصیبتی تازه به فراموشی سپرده میشود فراتر نمیرود... بماند که برای برخی ساکنان این خانه، همین مرثیهخوانی بر مصیبتهای هر روزه خود محلی برای کسب درآمد و شهرت شده است.
پردۀ دوم
در کشورهایی چون ایران، برای آنکه اعتراضات و نارضایتیها به تغییراتی بنیادین و راهگشا منتهی نشود، یکی از مهمترین روشها، جلوگیری از بههم پیوستن آنهاست؛ این درس را متخصصان علوم اجتماعی بهخوبی به سیاستمداران آموختهاند و چون آنها به این آموزه سخت علاقمندند آن را نیز به خوبی فراگرفته و با مهارت به کار میگیرند.
هنگامی که اعتراضات گوناگون در حوزههای مختلف همانند
اعتراضهای محیطزیستی،
اعتراضهایی نسبت به وضعیت معیشتی کارگران و معلمان،
اعتراضهایی نسبت به سیاستهای خارجی تحقیر کنندۀ غرور ملّی،
اعتراضهایی نسبت به وضعیت ناگوار یادمانهای تاریخی این سرزمین،
اعتراضهایی به نادیده گرفتن و نقض بدیهیترین حقوق کودکان و زنان و بسیاری اعتراضهای دیگر،
صرفاً اعتراضهایی پراکنده باشند، میتوان با روشهایی این اعتراضها را پایان داد؛ سران و سازماندهندگان آنها را شناسایی نمود و آنگاه بدون آنکه هر یک از این اعتراضها به نتیجهای مشخص برسند و خطری برای نظمِ کنونی داشته باشند آنها را ناکام گذاشت و بر خیل ناامیدان جامعۀ ایرانی به ایجاد تغییر و بهبود شرایطِ ناگوار کنونی افزود. ناامیدان از ایجاد تغییر نیز اگرچه ممکن است به شکلهایی چون اعتیاد (پسر خانواده)، خودکشی (مادر خانواده)، پرخاشگری و... به خود و نزدیکانشان آسیب برسانند اما خطری برای نظم مستقر نخواهند داشت.
شوربختانه در شرایط موجود، نحوۀ کنشگری بخش قابل توجهی از فعالان سیاسی، اجتماعی و محیطزیستی ایران نیز ناخواسته در راستای چنین سیاستی است؛ یعنی آنها اگرچه در حسننیتشان شکی نیست اما صرفاً با مطرح کردن مظاهر بحرانهای ایران در حوزههای مختلف و بدون آنکه به ریشههای این ناکارآمدیها و راهکارهای اصلی برطرف نمودن آنها بپردازند، هر روز یا هرچند روز یکبار موضوعی در حوزههای مختلف اقتصادی، اجتماعی و محیطزیستی را طرح مینمایند، مدتی پیرامون آن مرثیهای میخوانند و در نهایت چند توصیۀ اخلاقی در قالب نصیحتالملوک به فرادستان و حاکمان طرح نموده و روز و روزهای بعد به دنبال مطرح کردن بحران، فاجعه و مصیبتی دیگر میروند. چنین روشی اگرچه در شبکههای اجتماعی موجود، به کار جذب مخاطب میآید اما مطمئناً به خیر جمعی منتهی نخواهد شد. به گمانم این نحوۀ کنشگری در راستای منافع و خواست فرادستان و حامیان حفظ وضع موجود نیز هست؛ چون بدون آنکه به نتیجهای منجر شود، انرژی اجتماعی و احساسی ناراضیان را تخلیه میکند.
راه رهایی از این شرایط و گریز از دام ناامیدی و تخلیۀ انرژی اجتماعی، آن است که به ریشهها و بنیانهای بحرانهای به ظاهر متکثر موجود بیندیشیم که صرفاً انعکاسی از علت یا عللی مشترک هستند؛ اگر این کار را انجام دهیم متوجه خواهیم شد که ریشههای بحرانِ آب یا پسماند در حوزۀ محیطزیست در همان جایی است که ریشههای بحران اقتصادی و معیشتی کنونی؛ و ریشههای این دو در همان جایی است که سیاست خارجیای را رقم زده است که جز تحقیر غرور ملّی و تبدیل نمودن ایران به «نومستعمرهای پنهان» نتیجهای نخواهد داشت.
اگر علّت یا علل اصلی موثر بر پیدایش شرایط ناگوار کنونی را شناسایی کردیم، آنگاه با متمرکز نمودن انرژی تحولخواهان ایرانی بر خواست تغییر این علت یا عوامل بنیادین، اعتراضهای پراکندۀ کنونی همگراتر، احتمال به موفقیت رسیدن آنها بیشتر و احتمال سرکوب و ناکام گذاشتن آنها کمتر خواهد شد.
زندهیاد دکتر حسین عظیمی در سالهای ابتدایی دهۀ 1370، در تبیین وضعیت ایران و مسیری که در نهایت به فرسایش این تمدن منجر خواهد شد، معتقد بود که علت را باید در عدم تناسب نهادهای جامعۀ کنونی ایران با مسائل جهان مدرن امروز دانست؛ اگرچه او مستقیم در اینباره سخنی نگفته است اما مهمترین این نهادها و مادر تمامی آنها، «قانون اساسی» است.
ریشۀ تمامی بحرانهای کنونی ایران را باید در «قانونِ اساسی» و «طراحی و معماری نظامِ سیاسی» کنونی یافت و با متمرکز نمودن اعتراضات و نارضایتیها حول این عامل مشترک، خواست بازنویسیِ قانون اساسی را به خواستی عمومی تبدیل کرد؛ خواستی که اگر عمومی شد بیپاسخ گذاردن آن، همانند هر خواست عمومیشدۀ دیگری غیرممکن است.
بر این اساس به گمانم «خواستِ بازنویسی قانونِ اساسی» میتواند کانونی برای همگرایی تحولخواهان ایرانی باشد؛ تحولخواهانی که یک روش برای ناکام نمودن همۀ آنها پراکنده کردن انرژی آنها در مخالفت با یکدیگر و پخش نمودن انرژی اعتراضی آنها در حوزههای مختلف است.
اگر به افزایش بیرویۀ نرخ اعتیاد، افزایش افسارگسیختۀ نقدینگی و در پی آن تورم، افزایش آسیبهای اجتماعی و روانی، فرسایش و از دست رفتن محیطزیست و یادمانهای فرهنگی ایران و هر آسیب و بحران سِتُرگ دیگری معترض هستیم، اگر این همه مصیبت و آسیب «توش و توانمان را فرسوده است» باید انرژی و خواست تغییر خود را بر یکی از مهمترین عوامل پیدایش این مصیبتها و آسیبها یعنی «قانونِ اساسی» متمرکز کنیم.
آنقدر حجم اعتراضات و نارضایتیها از شرایط کنونی افزایش یافته است که تنها راه پیشروی فرادستان و حاکمان و حافظان نظم فرسودۀ کنونی، منحرف کردن این اعتراضات و پراکنده کردن آنهاست.
اگر به این نکته آگاه شدیم جویهای پراکندۀ اعتراض به هم خواهد پیوست و رودخانهای خروشان را ایجاد خواهد کرد که سدِّ راه آن برای حرکت و تغییر غیرممکن خواهد بود.
پینوشت: این متن آخرین متنی است که در اهمیت توجه به خواستِ بازنویسی قانون اساسی مینویسم؛ چرا که به گمانم در شرایط کنونی حتی سخن گفتن بیش از این از اهمیت و ضرورت این خواست نیز تنها سبب اتلاف وقت و به تأخیر افتادن پرداختن به اصل موضوع خواهد شد.